شبیه اینه که دارم سعی میکنم روی اسفالت با جارو دستی اسکی کنم.
شبیه اینه که دارم سعی میکنم روی اسفالت با جارو دستی اسکی کنم.
به بابام میگم یعنی من امسال قبول میشم؟ میگه فقط اگه کلا کنکور نگیرن احتمالش هست که تو قبول نشی.
تو کتابخونه بعد از شام اینجوریه که "بچها هرچی فکرشو میکنم میبینم میشه زمین رو نزد. لغات رو میشه نزدیک کنکور خوند. میشه زیست رو با اطلاعات عمومی جواب داد. ریاضی مهارتیه. حفظیات شیمی از اهمیت زیادی برخوردار نیست و دینی رو الان بخونی هم تا کنکور یادت میره"
اون روز تو کتابخونه داشتیم روی صندلیِ درس خوندن تندتند با استرس سگی نهار میخوردیم. من پامو داشتم از اضطراب تکون میدادم، پام خورد به پای کیمیا. گفتم اخ ببخشید پام خورد به زانوی کی؟ گفت "زانوی غم" :)))
کیمیا میگه بیا بریم بیرون. میگم تو بیا دنبالم من امروز ازمون دادم خسته ام. میگه نه تو بیا من مسافرت بودم ۴ ساعت تو ماشین نشستم خسته ترم. میگم خب منم ۴ ساعت نشستم پای ازمون تازه من از مغزم استفاده هم کردم. میگه نه والا اون کارنامهای که من دیدم مال کسی بود که خیلی هم از مغزش استفاده نکرده بود:))))